یکی یه دونهیکی یه دونه، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

یکی یه دونه مامان بابا

بدون عنوان

سلام نمیدونم چی بگم زبونم بند امد تا امشب نمیدونستم مامانی واست وبلاگ ساخته میدیدم همش سر هست تو این لپ تاپ تو نگو داره واسه تو کارایی میکنه که در اینده بیای بخونی تا بدونی من و مامانی چقدر واسه امدنت لحظه شماری میکنم پسرم امشب ششم شهریور نود دو هست خیلی دلم گرفته یه حرفهای هست که واست میذارم و واسش رمز میزارم تا بعدا که بزرگ شدی خودت تنها بخونیشون .الان هم تو پسر خودمی خیلی واست ارزو دارم نمیدونی که چقدر واست دلتنگم واسه مامانی درددل کردم راستی مامانی داری که تو دنیا تکه قدرشو بدون در  نبود من مواظبش باش تنهاش نزار تو تنها امید مایی از حالا واسه خودم تو رویاهام دنیایی با تو و مامانی ساختم که بیا و ببین پسرم انشااله فقط این 3 ...
20 شهريور 1392

پسرم ورودت به 7 ماهگی مبااااااارک

                             سلام گل پسرم خوبی عزیزم ؟؟جات راحته؟؟ الان 3 روزه که وارد 7 ماهگی شدیم قندعسلم یعنی 26هفته و 1 روز هوراااااااااا اخره هفته ای که گذشت با باباجونینا رفتیم زنجان خونه عمواسکندر (دوست باباجون) کلی خوش گذشت بهمون عزیزمممممم ..... بین راه هم همش با بابایی در مورد تو حرف میزدیم از به دنیا اومدنت از  اسمت از شیرین کاریات این اولین مسافرتت به زنجان بود قربونت بشم انشالله به سلامتی و به موقع بیای بغلمون و کلی مسافرت باهم بریم اخر هفته اگه انشالله جور بشه می...
2 شهريور 1392

اومدم با خبرای خوووووووووووب

سلاااااااااام  دردونه من خیلی خیلی خوشحالممممممم بالاخره خدا بهمون لطف کرد و تورو بهمون هدیه داد . عزیزدلم تو الان تو دله مامانی هستی و من از این بابت واقعا خدارو بی نهایت شکر میکنم هورااااااااااااااااااااا بالاخرا اون روز رسید نمیدونم از کجا شروع کنم راستش اینقد توی عید سرمون شلوغ پلوغ بود که... روز 3 فروردین ساعت 1 شب رفتم یواشکی بی بی گذاشتم وااااااااااااای به دودقیقه نکشید خط دومش هم رنگ گرفت ولی خب کمرنگ بود اصلا نمیتونستم باور کنم دویدم بیرون و نشون بابایی دادم فکر کردم توهم زدم ولی بابایی هم خطو دید ولی به خاطر اینکه منو زیاد امیدوار نکنه گفت به این تستا زیاد اعتماد نکن خلاصه صبح تا از خواب پاشدم بابایی...
2 شهريور 1392
1